شاید بسیاری از جوانان بگویند، ملانصرالدین دیگه چیه و این قصه ها دیگه قدیمی شده. ولی باید گفت که روایت های ملانصرالدین تنها متعلق به کشور ما و یا مشرق زمین نیست. شاید شخصیت او مربوط به دوران قدیم است ولی پندهای او متعلق به تمام فرهنگ ها و دورانهاست.
ملانصرالدین شخصیتی است که داستان هایش تمامی ندارد و هنوز که هنوز است حکایات بامزه ای که اتفاق می افتد را به او نسبت می دهند و حتی او را با بسیاری از موضوعات امروزی همساز کرده انددر این وبلاگ قسط دارم تعدادی از حکایت های ملا نصرالدین برای شما باز گو کنم البته شاید بعضی ها تکراری باشن ولی جالب و آموزنده هستن.
هرکس از زن خود ناراضی
ملا در بالای منبر گفت : هرکس از زن خود ناراضی است بلند شود.
همه ی مردم بلند شدند جز یک نفر.
ملا به آن مرد گفت : تو از زن خود راضی هستی؟
آن مرد گفت : نه ...
ولی زنم دست و پامو شکسته نمی تونم بلند شم!
گم شدن خر
یک روز ملانصرالدین خرش را در جنگل گم می کند.
موقع گشتن به دنبال آن یک گورخر پیدا می کند.
به آن می گوید: ای کلک لباس ورزشی پوشیدی تا نشناسمت.
علت نا معلوم
ملانصرالدین به یکی از دوستانش گفت: خبر داری فلانی مرده؟
دوستش گفت: "نه! علت مرگش چه بود؟"
ملا گفت: "علت زنده بودن آن بیچاره معلوم نبود چه رسد به علت مرگش!"
دیرباور
روزی یکی از همسایهها خواست خر ملانصرالدین را امانت بگیرد.
به همین خاطر به در خانه ملا رفت.
ملانصرالدین گفت: "خیلی معذرت میخواهم خر ما در خانه نیست".
از بخت بد همان موقع خر بنا کرد به عرعر کردن.
همسایه گفت: "شما که فرمودید خرتان خانه نیست؛
اما صدای عرعرش دارد گوش فلک را کر میکند."
ملا عصبانی شد و گفت: "عجب آدم کج خیال و دیرباوری هستی.
حرف من ریش سفید را قبول نداری ولی عرعر خر را قبول داری."
گریه بر مرده
روزی ملانصرالدین به دنبال جنازهی یکی از ثروتمندان میرفت
و با صدای بلند گریه میکرد. یکی به او دلداری داد
و گفت: "این مرحوم چه نسبتی با شما داشت؟"
ملا جواب داد: "هیچ! علت گریهی من هم همین است."
شکایت الاغ
الاغ ملانصرالدین روزی به چراگاه حاکم رفت. حاکم از ملا نزد قاضی شکایت کرد.
قاضی ملا را احضار کرد و گفت : ملا ماجرا را توضیح بده. ملا هم گفت :
جناب قاضی. فرض کنید شما خر من هستید. من شما را زین می کنم و افسار به شما می بندم
و شما حرکت می کنید. بین راه سگها به طرفتان پارس می کنند و شما رَم می کنید و به طرف چراگاه حاکم می روید
. حالا انصاف بدید من مقصرم یا شما؟!!!
لامپ اضافی خاموش
ملانصرالدین داشت سخنرانی می کرد که : هرکس چند زن داشته باشد
به همان تعداد چراغ در بهشت برایش روشن می شود.
ناگهان در میان جمعیت ، زن خود را دید. هول کرد و گفت :
البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش.
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها:
ملا نصرالدین,